سیب هلو یاس

بسم الله الرحمن الرحیم

سیب هلو یاس

بسم الله الرحمن الرحیم

دیدار آیت الله مکارم با رهبر اهل تسنن کشور ساحل عاج

 

آیت الله العظمی مکارم شیرازی در دیدار رهبر اهل تسنن کشور ساحل عاج و هیئت همراه با ابشان فرمودند: آینده از آن مسلمانان است و هر کسی که دارای وجدان باشد با مشاهده و مقایسه قرآن با تورات و انجیل در می یابد که امروز روز قرآن است و عصر تورات و انجیل به سر آمده است.



معظم له با تأکید بر لزوم اتحاد و همبستگی امت اسلامی، خواستار تلاش گسترده مسلمانان برای دستیابی به جایگاه شایسته خود در تمام عرصه های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در ساحل عاج شدند.

ایشان با بیان این که مسلمانان نیازمند ارتباط و تعامل فکری و علمی گسترده با دنیا هستند، تبادل طلاب و دانش آموختگان علوم دینی در دو کشور را خواستار شده و افزودند: وجود طلاب علوم دینی در همه جا دارای برکات فراوان است و سبب بیداری اسلامی و حیات دین در جوامع می گردد.

آیت الله العظمی مکارم شیرازی با تأکید بر جایگاه زبان فارسی و نقش ایرانیان در حفظ و نشر مبانی دینی، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی را نماد تلاش ایرانیان در این راستا ارزیابی نموده و اظهار داشتند: این کتابخانه حاوی گنجینه ارزشمند کتب خطی است که در هیچ جای دنیا یافت نمی شود.

 

 

در ادامه این دیدار حاج ابوبکر فوفانا، رهبر مسلمانان ساحل عاج نیز با ارائه گزارشی از وضعیت مسلمانان در قاره آفریقا نسبت به معارف اسلامی و مبانی دینی خبر داد و گفت: اسلام در کشور آفریقایی ساحل عاج به سرعت در حال پیشرفت است و مساجد و مراکز علمی اسلامی بسیاری در این کشور تأسیس شده است.

وی با اشاره به نقش دانش آموختگان مرکز جهانی علوم اسلامی حوزه علمیه قم در نشر اسلام و آشنایی جوامع مختلف با معارف اسلامی، بر گسترش روابط علمی میان حوزه علمیه قم با سایر مراکز علمی به ویژه کشور ساحل عاج تأکید کرد.

حاج ابوبکر فوفانا از وجود بیش از هزار مسجد فعال در ابیجان، پایتخت ساحل عاج خبر داد و گفت: با وجود جمعیت هفتاد درصدی مسلمان ساحل عاج، آنان نقش عمده ایی در اداره حکومت این کشور به عهده ندارند. رهبر اهل تسنن ساحل عاج ابراز امیدواری کرد با تلاش مسلمانان در این کشور و بهره مندی از شرایط موجود در آنجا، مسلمانان این کشور به جایگاه شایسته خود دست یابند.

 

دستخط منتشر نشده فرمان امام خمینی به مرحوم آیت الله بنی فضل



 

 

[متن حکم حضرت امام خمینی به آیت الله مرتضی بنی فضل در مورد رسیدگی به کمیته های شهر خوی و حومه]
[تاریخ: سوم شعبان 1399، برابر با 7/4/1358]
بسمه تعالی
جناب مستطاب حجت الاسلام آقای شیخ مرتضی بنی فضل دامت افاضاته
با توجه به وضع منطقه خوی و حومه و اختلافات موجود لازم است جنابعالی مسافرتی بدان منطقه نموده از نزدیک به مشکلات اهالی محترم رسیدگی نموده و وضع کمیته های محلی را نیز بررسی نمایید و با مشورت علماء اعلام محلی دامت برکاتهم و اهالی محترم اختلافات موجود را فیصله دهید و با حفظ وحدت کلمه و پرهیز از هرگونه اختلاف مشکلات را مرتفع سازید و مردم آن سامان را به وظیفه خطیری که در این موقع حساس به عهده دارند آشنا سازید و مقتضی است بدین منظور هیاتی را نیز با خود ببرید و خود جنابعالی در راس آن هیات انجام وظیفه بنمایید.
از خدای تعالی ادامه توفیقات همگان را در راه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم
[بتاریخ 3 شعبان 99]
[روح الله الموسوی الخمینی]

 

در اولین‌ روزهای‌ پیروزی‌، در برخی‌ شهرها و مراکز استانی‌ گاهی‌ بین‌ افراد و گروه‌ها و کمیته‌ها اختلافات‌ سلیقه‌ و درگیری‌هایی‌ به‌ وجود می‌آمد و موجب‌ تنش‌ها ودردسرهایی‌ می‌شد که‌ حضرت‌ امام‌ برای‌ رفع‌ این‌ اختلافات‌ و حل‌ مشکلات‌، افرادی‌ رابه‌ مناطق‌ اعزام‌ می‌کرد. مثلاً یکی‌ از این‌ اختلاف‌ها به‌ شهر زنجان‌ مربوط‌ می‌شد که‌معظم‌له‌ طی‌ حکمی‌ حضرت‌ آیت‌الله‌ حاج‌ شیخ‌ مسلم‌ ملکوتی‌ را در رأس‌ هیأتی‌ به‌آنجا فرستاد. ایشان‌ هم‌ به‌ آنجا رفت‌ و این‌ مأموریت‌ را با موفقیت‌ به‌ انجام‌ رساند.
در همین‌ ایام‌، شبی‌ تلفن‌ منزل‌ زنگ‌ زد، گوشی‌ را برداشتم‌، پشت‌ خط‌ آیت‌الله‌ حاج‌آقا شهاب‌ اشراقی‌، داماد حضرت‌ امام‌، بود. گفت‌: کار مهمی‌ است‌ لطفاً به‌ منزل‌ امام‌بیایید. خودم‌ را به‌ منزل‌ امام‌ رساندم‌. معلوم‌ شد در شهر خوی‌ در بین‌ کمیته‌هااختلاف‌هایی‌ بروز کرده‌ است‌، چند نفری‌ از بازاریان‌ و فرهنگیان‌ این‌ شهر آمدند وموضوع‌ را با دفتر امام‌ در میان‌ گذاشتند و استمداد کردند. مرحوم‌ آقای‌ اشراقی‌ گفت‌:حضرت‌ امام‌ شما را موظف‌ کردند تا در رأس‌ هیأتی‌ به‌ همراه‌ آقایان‌ به‌ شهر خوی‌ برویدو مشکلات‌ و مسائل‌ آنجا را تحقیق‌ و بررسی‌ کنید و برطرف‌ سازید. بعد گفت‌: حضرت‌امام‌ فرمود: آقای‌ بنی‌فضل‌ فردا صبح‌ ساعت‌ 8 بیاید من‌ خودم‌ با او صحبت‌ کنم‌. فرداصبح‌ سوم‌ شعبان‌ 1399 برابر 7/4/1358 به‌ خدمت‌ امام‌ رسیدم‌. ایشان‌ حکم‌ مأموریت‌را آماده‌ کرده‌ بودند. چند تذکر شفاهی‌ هم‌ دادند از جمله‌ تأکید فرمودند: شهر خوی‌مثل‌ سایر شهرها نیست‌. در امر رسیدگی‌ به‌ آنجا باید بیشتر دقت‌ بشود. این‌ مضمون‌جمله‌ی‌ معظم‌له‌ بود. من‌ فوری‌ دریافتم‌ که‌ منظور ایشان‌ حفظ‌ حریم‌ حضرت‌آیت‌الله‌العظمی‌ خویی‌ است‌ و باید حریم‌ ایشان‌ حفظ‌ شود. بعد عرض‌ کردم‌ آقا دعابفرمایید خداوند در این‌ مأموریت‌ یاری‌ فرماید که‌ کارهای‌ محوله‌ درست‌ انجام‌ بگیرد.امام‌ دعا فرمودند و من‌ از محضرشان‌ اجازه‌ خواستم‌، دست‌شان‌ را بوسیدم‌ و بیرون‌آمدم‌.
در بازار قم‌ آقایی‌ به‌ نام‌ حاج‌ حسین‌ آقا اخوان‌ بود که‌ در مبارزات‌ چند بار دستگیر ویک‌ بار هم‌ به‌ شهر خوی‌ تبعید شده‌ بود. از این‌ جهت‌ با مردم‌ و رجال‌ سرشناس‌ این‌ شهرآشنایی‌ داشت‌. آقایانی‌ که‌ از خوی‌ آمده‌ بودند از طریق‌ او به‌ خدمت‌ امام‌ رسیده‌ بودند.این‌ آقایان‌ عبارت‌ بودند از آقای‌ اژدری‌ و آقای‌ صالحیان‌ که‌ از بازاریان‌ خوی‌ به‌ شمارمی‌آمدند. دو فرزند آقای‌ اژدری‌ در جنگ‌ تحمیلی‌ شهید شدند. یکی‌ هم‌ آقای‌ ناصحی‌که‌ از فرهنگیان‌ محترم‌ این‌ شهر بود و بعضی‌ دیگر که‌ اسامی‌ آنها را فراموش‌ کردم‌. آقای‌ناصحی‌ از آن‌ افرادی‌ بود که‌ پس‌ از رحلت‌ آیت‌الله‌ بروجردی‌ خودش‌ به‌ قم‌ می‌آید و ازنزدیک‌ در مورد مجتهد اعلم‌ تحقیق‌ می‌کند و در نهایت‌ مقلد حضرت‌ امام‌ خمینی‌می‌شود.
به‌ همراه‌ آقایان‌ راهی‌ شهر خوی‌ شدم‌. در میان‌ راه‌ یک‌ امر مهم‌ مرا به‌ خودش‌مشغول‌ کرده‌ بود که‌ در شهر خوی‌ به‌ کجا و یا به‌ منزل‌ چه‌ کسی‌ وارد بشوم‌. چون‌ این‌خیلی‌ سرنوشت‌ساز بود و در مأموریت‌ من‌ نقش‌ اساسی‌ داشت‌. در شهر خوی‌ یک‌طرف‌، مرحوم‌ حجة‌الاسلام‌ و المسلمین‌ آقای‌ حاج‌ شیخ‌ جابر فاضلی‌ از اکابر علما ومعمرین‌ شهر بود که‌ مرحوم‌ آیت‌الله‌ خویی‌ را ترویج‌ می‌کرد و در عین‌ حال‌ به‌ حضرت‌امام‌ و انقلاب‌ هم‌ علاقه‌مند بود. در طرف‌ دیگر، حجة‌الاسلام‌والمسلمین‌ آقای‌ حاج‌ شیخ‌عباس‌ محمدی‌ خویی‌ قرار داشت‌ که‌ از روحانیون‌ شاخص‌ انقلاب‌ و از کتک‌خورده‌های‌دوران‌ ستم‌شاهی‌ بود. به‌ همین‌ خاطر محوریت‌ داشت‌ و افراد و شخصیت‌های‌ انقلابی‌به‌ منزل‌ او رفت‌ و آمد می‌کردند. به‌ علاوه‌، خودم‌ از دوران‌ تحصیل‌ در مدرسه‌ی‌ حجتیه‌ بااو ارتباط‌ صمیمی‌ داشتم‌. گفتم‌: اگر به‌ منزل‌ ایشان‌ وارد شوم‌، شاید به‌ ساحت‌ مقدس‌علمای‌ اعلام‌ و معمرین‌ شهر بی‌احترامی‌ شود و این‌ از رسم‌ ادب‌ به‌ دور است‌. از طرفی‌،اگر وارد منزل‌ آقای‌ شیخ‌ جابر بشوم‌ به‌ انقلابیون‌ برمی‌خورد. همین‌ طور مردد بودم‌ تا این‌که‌ خداوند به‌ فکرم‌ انداخت‌ که‌ از همه‌ بهتر این‌ است‌ که‌ به‌ حوزه‌ی‌ علمیه‌ و مدرسه‌ی‌نمازی‌ شهر خوی‌ وارد شوم‌. همین‌ طور هم‌ شد. بعد گفتم‌: به‌ همه‌ی‌ آقایان‌ علما خبردادند که‌ فردا قبل‌ از ظهر همه‌ در مدرسه‌ی‌ نمازی‌ حضور به‌ هم‌ رسانند. محل‌ ورود وسکونت‌ ما مدرسه‌ی‌ نمازی‌ شد. البته‌ آخر شب‌ آقای‌ ناصحی‌ اصرار کرد جهت‌استراحت‌ به‌ منزل‌ او رفتم‌. دو، سه‌ ساعتی‌ آنجا خوابیدم‌، بعد از نماز صبح‌ و صرف‌صبحانه‌ به‌ مدرسه‌ رفتم‌.
وقتی‌ وارد مدرسه‌ شدم‌ همه‌ی‌ علمای‌ اعلام‌، فضلا و طلاب‌ شهر و حومه‌ آمده‌بودند. حتی‌ دیدم‌ مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ جابر هم‌ حضور دارد. با این‌ که‌ پیرمرد بود، ولی‌ به‌احترام‌ این‌ که‌ بنده‌ از طرف‌ حضرت‌ امام‌ آمده‌ام‌، بلند شد و به‌ عنوان‌ نمایندگی‌ از جانب‌روحانیت‌ شهرستان‌ به‌ بنده‌ خیرمقدم‌ گفت‌ و ورود من‌ به‌ مدرسه‌ی‌ نمازی‌ را به‌ ورودحضرت‌ امام‌ به‌ مدرسه‌ی‌ رفاه‌ در تهران‌ تشبیه‌ نمود و اضافه‌ کرد که‌ مدرسه‌ی‌ علمیه‌،خانه‌ی‌ همه‌ی‌ علما و روحانیون‌ است‌. من‌ آنجا متوجه‌ شدم‌ که‌ ایشان‌ هم‌ از این‌ جهت‌خوشحال‌ است‌ و به‌ طور ضمنی‌ این‌ عمل‌ مرا تأیید می‌کند. بنابراین‌، در قدم‌ اول‌، این‌عمل‌ تأثیر مثبت‌ و چشمگیری‌ در میان‌ آقایان‌ گذاشت‌.
در مراحل‌ بعدی‌، با سایر اقشار مردم‌ از قبیل‌ بازاریان‌، فرهنگیان‌، رؤسای‌ ادارات‌دولتی‌ و ارگان‌های‌ انقلابی‌ جلساتی‌ برگزار کردم‌ و با آنها به‌ تبادل‌ نظر پرداختم‌ و درنهایت‌ معلوم‌ شد مشکل‌ عمده‌ی‌ شهر وجود کمیته‌های‌ متعدد با فرماندهی‌های‌ مخالف‌هم‌ هستند که‌ گاهی‌ به‌ درگیری‌های‌ مسلحانه‌ در سطح‌ شهر منجر شده‌ بود و به‌ همین‌خاطر چند روزی‌ بود که‌ بازار و مغازه‌ها در کوچه‌ و خیابان‌ بسته‌ شده‌ بود. نخست‌، ازبازاریان‌ محترم‌ و کسبه‌ی‌ شهر درخواست‌ کردم‌ به‌ سر کارشان‌ برگردند و بازار ومغازه‌های‌ خود را باز کنند. بعد، با توجه‌ به‌ حکمی‌ که‌ از حضرت‌ امام‌ داشتم‌ همه‌ی‌فرماندهان‌ کمیته‌ها را خواستم‌، طی‌ جلسه‌ای‌ همه‌ را در هم‌ ادغام‌ نمودم‌. آقای‌ حاج‌ شیخ‌عباس‌ محمدی‌ را فرمانده‌ کل‌ کمیته‌ها و آقای‌ حاج‌ شیخ‌ جابر فاضلی‌ را هم‌ به‌ عنوان‌ ناظربر همه‌ی‌ آنها قرار دادم‌. چون‌ دیدم‌ انصافاً هیچ‌ یک‌ از این‌ کمیته‌ها و افرادشان‌ مشکل‌اساسی‌ ندارند. همه‌ انقلابی‌ و علاقه‌مند به‌ حضرت‌ امام‌ و انقلاب‌ هستند لکن‌ یک‌ مقداراختلاف‌ سلیقه‌، این‌ همه‌ مشکلات‌ به‌ بار آورده‌ بود. به‌ هر حال‌، یک‌ تغییر و تحولات‌اساسی‌ در ساختار فرماندهی‌ کمیته‌های‌ شهر به‌ وجود آمد و تقریباً مشکل‌ اساسی‌برطرف‌ شد.
البته‌ ناگفته‌ نماند در این‌ مدت‌ از جناب‌ حجة‌الاسلام‌ و المسلمین‌ آقای‌ حسنی‌، امام‌جمعه‌ی‌ ارومیه‌، هم‌ دعوت‌ شده‌ بود و ایشان‌ در تمام‌ این‌ مراحل‌ حضور مؤثر داشت‌ ومن‌ از نظرات‌ و یاری‌ ایشان‌ بهره‌مند می‌شدم‌. در مرحله‌ی‌ بعدی‌ گفتند: یک‌ نفر به‌ نام‌علی‌ مرندی‌ برای‌ خود سلاح‌ و مهمات‌ جمع‌ کرده‌ و مقر و کمیته‌ تشکیل‌ داده‌ و تابع‌ هیچ‌کس‌ و ارگانی‌ نیست‌. هر از چند گاهی‌ در سطح‌ شهر ایجاد ناامنی‌ می‌کند. پس‌ از تشکیل‌جلسه‌ تبادل‌ نظر و مشورت‌ در این‌ مورد، به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدم‌ که‌ نصف‌شب‌ مقر و منزل‌او در محاصره‌ قرار گیرد. او را دستگیر کرده‌ و آوردند. داخل‌ شد، نشست‌، دیدم‌ یک‌قیافه‌ی‌ عجیب‌ و غریب‌ و وحشتناکی‌ دارد. شب‌ چهارم‌ حضور بنده‌ در شهر خوی‌ بود. به‌او گفتم‌: من‌ به‌ عنوان‌ نماینده‌ی‌ حضرت‌ امام‌ در تأمین‌ امنیت‌ شهر خوی‌ تو را در میان‌ سه‌چیز مخیر می‌کنم‌. اول‌: همه‌ی‌ سلاح‌ها و مهمات‌ را که‌ در دست‌ داری‌ بیاوری‌ و تحویل‌بدهی‌. آن‌ وقت‌ خودت‌ هم‌ آزاد هستی‌ و یک‌ کلاش‌ جوازدار به‌ تو می‌دهم‌ که‌ به‌ همراه‌داشته‌ باشی‌. دوم‌: از اینجا با دستبند به‌ تهران‌ منتقل‌ و در آنجا در دادگاه‌ انقلاب‌ محاکمه‌بشوی‌. سوم‌: بر فرض‌ محال‌ اگر از دست‌ مأموران‌ فرار کردی‌ مثل‌ سایر اشرار و ضدانقلاب‌ها به‌ کوه‌های‌ اطراف‌ سرو فرار کنی‌ و پناهنده‌ شوی‌ و برای‌ خود و ما دردسردرست‌ بکنی‌. بعد گفتم‌: من‌ می‌روم‌ تجدید وضو بکنم‌ تو هم‌ در این‌ مدت‌ فرصت‌ داری‌خوب‌ فکرهایت‌ را بکن‌ و یکی‌ از این‌ راه‌ها را انتخاب‌ کن‌. من‌ رفتم‌ بیرون‌، آقای‌ حسنی‌امام‌ جمعه‌ی‌ ارومیه‌ پس‌ از من‌ با او وارد صحبت‌ شد و او را نصیحت‌ می‌کرد، وقتی‌ من‌برگشتم‌ آقای‌ حسنی‌ گفت‌: آقای‌ بنی‌فضل‌! علی‌ مرندی‌ ما واقعاً مرد است‌ و تصمیم‌مردانه‌ گرفت‌ و پیشنهاد اول‌ شما را پذیرفت‌. او همان‌ شب‌ رفت‌ یک‌ نیسان‌بار پر از سلاح‌و مهمات‌ جمع‌ کرد و آورد. صورت‌ جلسه‌ کردیم‌، همه‌ را تحویل‌ کمیته‌ی‌ مرکزی‌ دادیم‌،یک‌ قبضه‌ کلاش‌ هم‌ به‌ علی‌ مرندی‌ تحویل‌ شد و قبض‌ رسید دریافت‌ گردید. این‌ مشکل‌هم‌ این‌ جوری‌ برطرف‌ شد. مدت‌ اقامت‌ بنده‌ در خوی‌ به‌ مدت‌ پنج‌ روز شد که‌ مأموریت‌هم‌ نسبتاً به‌ خوبی‌ انجام‌ گرفت‌ و من‌ دو باره‌ به‌ قم‌ بازگشتم‌.
مأموریت‌ به‌ کل‌ آذربایجان‌
پس‌ از بازگشت‌ به‌ قم‌، بلافاصله‌ به‌ خدمت‌ حضرت‌ امام‌ رسیدم‌ و گزارش‌ کار به‌محضرشان‌ دادم‌. خیلی‌ خوشحال‌ شدند. همان‌ روز هشتم‌ شعبان‌ 1399 برابر12/4/1358 حکم‌ دیگری‌ دادند و در آن‌ بنده‌ را مکلف‌ کردند به‌ کل‌ شهرهای‌آذربایجان‌ شرقی‌، غربی‌ مسافرت‌ کنم‌ و از نزدیک‌ به‌ وضع‌ کمیته‌ها رسیدگی‌ نمایم‌ و دررفع‌ کمبودها و اختلاف‌ها تلاش‌ کنم‌ و ضمن‌ همکاری‌ و مشورت‌ با علمای‌ بلاد و پرهیزاز هر گونه‌ اختلاف‌، در تقویت‌ مراکز و مؤسسات‌ مذهبی‌ به‌ هر نحو که‌ صلاح‌ می‌دانم‌عمل‌ نمایم‌. چون‌ ماه‌ رمضان‌ در پیش‌ بود و درس‌های‌ حوزه‌ هم‌ تعطیل‌ شده‌ بود. چندروز بعد عازم‌ شهر تبریز شدم‌ و مرکز مأموریتم‌ را تبریز قرار دادم‌. قبلاً هر وقت‌ به‌ تبریزمی‌رفتم‌ اغلب‌ در خانه‌ی‌ پدری‌ سکونت‌ داشتم‌، ولی‌ این‌ بار چون‌ رفت‌ و آمدها زیاد شدو منزل‌ پدری‌ گنجایش‌ آن‌ را نداشت‌ و محله‌ هم‌ از مرکز شهر فاصله‌ داشت‌ بنابراین‌،سپاه‌ منزلی‌ را در مرکز شهر، کوچه‌ی‌ مجتهدی‌، اجاره‌ کرد و من‌ در آنجا مستقر شدم‌.خدا رحمت‌ کند یکی‌ از سپاهیان‌ محترم‌، مرحوم‌ حاج‌ محمد زنوزی‌، مسؤولیت‌ اداره‌ی‌این‌ منزل‌ را بر عهده‌ داشت‌ و خوب‌ هم‌ اداره‌ می‌کرد. او بعدها پدر شهید هم‌ شد و یکی‌از فرزندانش‌ در جنگ‌ تحمیلی‌ به‌ شهادت‌ رسید.