سیب هلو یاس

بسم الله الرحمن الرحیم

سیب هلو یاس

بسم الله الرحمن الرحیم

بخش هایی از مجله روزنه

 

اولین مردی که باردار شده است

 

Mr. Lee Mingwei

Mr. Lee Mingwei

Mr. Lee Mingwei

 

 فتو کاتور

اس ام اس و جوک

 
دست هایی که یاری می رسانند مقــدس تر از دست هایی هستند که
دانه های تسبیح را می گردانند.
.............................................................

در پی کسب رتبه ششم در امتحانات توسط یانگوم ..او اعلام کرد که از زمانی که

زیر نظر استاد شین درس میخوتنده از کتاب های گـاج استفاده میکرده

تبلیغ کلاس کنکور

....................................................
شاد کردن قلبی با یک عمل ، بهتر از هزاران سر است که
به نیایش خم شده باشد ! "گاندی
.......................................................

اسمان را ستاره زیبا میکند
باغچه را گل
عشق را محبت
بیابان را چمن
چشم را اشک
و تو را

:::::::
عمل کردن دماغ
.................................................

 اگه گفتی؟؟به زنی که همیشه میدونه شوهرش کجاست چی میگن؟؟

میگن...بیــــوه

................................

کدام مورد در بین دانشجویان دانشگاه آزاد دیده نمی‌شود؟
الف) حال و حوصله درس‌خواندن
ب) جنبش نرم‌افزاری و تولید علم
ج) عبرت از گذشتگان
د) امید به آینده
.....................................................

مشترک محترم با عرض سلام ..لطفا گوشی خود را خاموش فرمایید

میخواهیم مخابرات را بشوییم

.............................................

تبلیغ شامپو
آیا می دانستید رتبه اول کنکور رشته ریاضی همیشه موهای خود را با شامپو سیر پرژک میشوید؟

........................................

 

.......*.......
می دونی این چیه؟
...
این تویی که تنها ستاره آسمون دل منی.
...
پایین تر نرو
...
...
...
**--***---***---***---***--***---***
 ای وای! اینا کجا بودن؟!

......................................
 ای که از درد دلم با خبری / قرص دل درد مرا کی می خری؟

..................................
 یه مرد احمق به یه زن میگه ساکت باش اما یک مرد دانا به یه زن میگه نمی دونی وقتی لبهات بسته اند چقدر خوشگل میشی
.............................................
 اگر ازمن بپرسند بهترین، زیباترین، شجاع ترین، محبوب ترین و عاقل ترین آدم کیه؟ انگشتمو به طرف تو دراز می کنم و می گم: این نمی تونه باشه!
.....................................................

اگراز پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ،
به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای
مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هست که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید
........................................................

انسان نقطه ای است بین دو بی نهایت .
بی نهایت لجن
و بی نهایت فرشته .
بنگر به طرف کدام یک می روی .
دکتر شریعتی
..................................................

عزیزم آرزو میکردم که دنیا و علم اونقدر پیشرفت کرده بود که

با این که از هم فرسنگ ها فاصله داریم

میتونستم از همین جا که نشستم و تو نشستی

با بیل بزنم تو ملاجت

..................................................

اگه گفتی به یه دختر خانوم خوشگل با یه لباس ناز ..وقتی که شب میخواد بره بخوابه

چی میگن/؟؟

میگن..شب بخیر

.................................

زندگی دفتری از خاطره هاست
خاطراتی شیرین خاطراتی که ز تلخی جان می گسلد .
یک نفر در دل خاک . یک نفر همسفر خوشبختی یک نفر همدم با سختی هاست .
چشم تا باز کنی عمرمان میگذرد ما همه همسفریم.
................................................

به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک، چرا باید به دور تو بگردم ؟؟؟
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی ، برو با دل بیا تا من بگردم
................................................

خداوند عز و جل میفرماید: بنده ی من:
هنگامی که نمازمیخوانی چنان به تو گوش میدهم که گویی یک بنده دارم.
وتو چنان ازمن غافلی که گویی چندین خدا داری.
...............................................................

وقتی یک پسر به تو میگوید دوستت دارم دفعه اولش نیست,آخرش هم نخواهد بود
وقتی یک پسر اعتراف می کند که بدون تو نمی تواند زندگی کند تصمیم شو گرفته
که تورو اقلا واسه یه هفته داشته باش
.............................................................
fish bowl

.....................................................................
شباهت آقایون با آگهی بازرگانی چیست؟
شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید
و هیچ چیزی برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد
..............................................................
بابا نوئل بهم گفت بین گل و گلدون یکیو انتخاب کنم...
منم گلدون رو گرفتم تا تورو توش بذارم.... . . . . . . . .
آخه تو بهترین کود دامی دنیایی
........................................................

به اشتیاق اولین دانه برف،
به تحمل آخرین برگ پاییز،
به گرمای تن خورشید
و به زیبایی آسمان شب قسم می خورم
که سر کاری
...................................................

زندگی قشنگه اگه با تو باشه...
مرگ قشنگه اگه برای تو باشه...
دلتنگی قشنگه اگه به خاطر تو باشه
... من قشنگم اگه با تو باشم...
اما تو هر کار بکنی قشنگ نمیشی پس بیخود زور نزن
.....................................................

آدم برفی تنها یک پا دارد و چشمانش دگمه است و پیراهنش، کهنه پاره ای...
اما میخندد
آدم برفی در برف میخندد... چرا که شانس این را داشته است که باشد!
که آدم برفی باشد!...
........................................................
میدونین کره ایها اسم بچشون رو چجوری انتخاب میکنن؟
از بلندی یه ظرف میندازن پایین صدای همونو میذارن اسم بچشون
مثل: دنگ دینگ دونگ یا دونگ دینگ دانگ
.........................................................

یک راننده زن هست اگه :
1 - اگه ماشینش پنچر بشه کاپوت ماشین رو بالا میزنه و توی ماشینو نگاه میکنه
۲- اگه راهنمای چپ رو بزنه و سمت راست بپیچه !
3-وقتی پشت سرش باشی و چراغ بزنی یا بوق بزنی توی آینه رو نگاه میکنه ! تازه یادش میاد که روسریش رو درست باید بکنه !
۴- با سرعت ۱۴۰ یه پیچ رو دور بزنه

..................................................................

یه روز عشق از دوستی پرسید :
تفاوت من و تو در چیست ؟
دوستی گفت من دیگران را به سلامی آشنا میکنم تو به نگاهی ...
من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ
................................................................
یک..دو..سه..چهارراشمردم تک تک.
اهسته به دنبال تورفتم باشک
وقتی که بزرگترشدم فهمیدم
تمرین جداییست قایم باشک.

++++++++++++++++

 

 

حکایت

سه نامه از تدی

تدی استالرد یکی از بچه هایی بود که در مدرسه نظر کمتر کسی را به خود جلب می کرد. حتی مسوولین مدرسه هم توجهی به او نمی کردند. او به مدرسه هیچ علاقه ای نشان نمی داد. لباس هایی چروکیده ، موهایی که هرگز رنگ شانه را به خود ندیده اند و صورتی بی رنگ و کم خون داشت. با نگاه متعجب و بدون حس خاصی ساعت ها خیره به جایی نگاه می کرد. وقتی خانم تامپسون، معلم کلاس با تدی صحبت می کرد او همیشه کم حرف می زد و کلمات یک بخشی به کار می برد. بچه ای فاقد هرگونه جذابیت، بدون حس و انگیزه و دور افتاده از جو مدرسه بود. حتی دوست داشتن و در قلب جای گرفتن او سخت و دشوار به نظر می رسید. اگر چه معلم او همیشه به زبان می آورد تمام بچه های کلاس را به یک اندازه دوست دارد اما در باطن می دانست این جمله حقیقت ندارد. او چند سالی بود که معلم تدی بود و همه چیز را راجع به تدی و زندگی اش می دانست. خانم تامپسون هر سال کارنامه و نحوه فعالیت تدی را گزارش می کرد . در این پرونده همه نکات راجع به نحوه زندگی و فعالیت های مدرسه نوشته شده بود. مثلاً در کلاس اول نوشته شده بود: به نظر می رسد تدی در آینده فرد موفقی بشود در تکالیف و رفتارش علایم پیشرفت را از خود نشان می دهد، اما وضعیت خانوادگی خوبی ندارد. کلاس دوم: تدی می تواند بهتر از این باشد. به دلیل بیماری شدید مادر و نبود شخص دیگر، کسی در خانه نیست که به او در حل تکالیف کمک کند و نظارتی روی آن ها داشته باشد. کلاس سوم: تدی پسر بسیار خوبی است اما بسیار جدی است . در یادگیری کند است و مسایل را دربر یاد می گیرد. مادرش امسال فوت کرد. کلاس چهارم: تدی خیلی کند است اما بچه با ادب و سر براهی است. پدرش هیچ علاقه و توجهی به او نشان نمی دهد.
تعطیلات سال نو فرا رسید و بچه های کلاس هر یک هدیه ای برای خانم تامپسون آوردند. آن ها هدایای خود را کنار هم روی میز خانم معلم چیدند و دور او جمع شدند تا باز شدن آن ها را شاهد باشند. در میان هدیه ها یکی هم از طرف تدی بود. خانم تامپسون خیلی شگفت زده شد که او هم چیزی آورده است اصلاً فکرش را هم نمی کرد. هدیه تدی در کاغذ قهوه ای کلفتی پیچیده و با چسب بادبادک چسبانده شده بود. روی کاغذ فقط یک جمله ساده کودکانه بود: از طرف تدی برای خانم تامپسون. وقتی او هدیه را باز کرد یک دستبند رنگ و رو رفته که نصفی از سنگ های روی آن ریخته شده بود و یک شیشه عطر ارزان قیمت را دید. وقتی بچه ها شروع به مسخره کردن و پوزخند زدن به هدیه تدی کردند، خانم تامپسون برای ساکت کردن آن ها و نشکستن دل تدی دستبند را به دست خود بست و به مچ خود نیز کمی عطر زد. مچ خود را کنار صورت بچه ها برد تا آن ها هم بوکنند و از آن ها پرسید بویش خیلی خوبه این طور نیست؟ شاگردان در حالی که بینی خود را گرفته بودند با حالتی که معلوم بود ساختگی است گفتند: بله اما در چشمان و رفتار همه عدم موافقت با این جمله به چشم می خورد.
در پایان روز وقتی مدرسه تعطیل شد، بچه ها همه به خانه های خود رفتنذ. تدی به میز خانم تامپسون نزدیک شد به آرامی کنار میز او رفت و آهسته گفت: خانم تامپسون شما بوی مادرم را می دهید. دستبند او هم در دست شما واقعاً زیباست. خیلی خوشحالم که از هدیه های من خوشتان آمد. وقتی تدی رفت، خانم تامپسون روی زمین زانو زد و از خدا طلب بخشایش کرد.
روز بعد وقتی بچه ها به مدرسه آمدند خانم تامپسون دیگر آن معلم دیروز نبود او حس می کرد دیگر یک معلم معمولی نیست بلکه متعهد و ملزم شده بود که تک تک شاگردان خود از جمله تدی را دوست داشته باشد و کارهایی برای آن ها انجام بدهد که اثر آن بعد از رفتن بچه ها نیز در قلب و روح آنها باقی بماند. او حالا خود را نماینده خدا روی زمین می دید. روش تدریس خود را تغییر داد با بچه هایی که در یادگیری کند بودند با صبر و حوصله خاصی رفتار می کرد، مخصوصا با تدی. در پایان سال در رفتار و درس تدی تغییرات شگرفی حاصل شد، او حالا دیگر با اغلب شاگردان درس خوان کلاس برابری می کرد و حتی از برخی از آن ها نیز موفق تر و کوشاتر شده بود. مدرسه تمام شد، سالها گذشت. مدت زیادی بود که خانم تامپسون خبری از تدی نداشت تا این که یک روز یادداشتی از تدی برای او رسید.
خانم تامپسون عزیز:
دلم می خواهد شما اولین کسی باشید که این خبر را می شنوید و در شادی من شریک می شوید. من با رتبه دوم امروز از دبیرستان فارغ التحصیل می شوم.
با نهایت علاقه و احترام تدی استالرد
چهار سال بعد یادداشت دیگری رسید:
خانم تامپسون عزیز، همین الان مسوولین دانشگاه به من اطلاع دادند رتبه اول دانشگاه خود را به دست آورده ام. دلم می خواست شما اولین کسی باشید که این خبر را می شنوید و در شادی من شریک می شوید. دانشگاه خیلی آسان نبود اما دوران خوبی بود.
با عشق تدی استالرد
و چهار سال بعد:
خانم تامپسون عزیز، امروز با محبت و توجه شما من دکتر تئودور استالرد هستم. دلم می خواهد بدانم از این که زحمات شما به بار نشسته است چه حسی دارید؟ و مثل همیشه اولین کسی باشید که خبر ازدواج من در ماه آینده را می شنوید. دوست دارم به خاطر من بیست و هفتم ماه بیایید و در جایی که اگر مادرم زنده بود می نشست یه عنوان یک مادر بنشینید. شما برای من مانند او و تنها کسی هستید که من در دنیا دارم. چون پدرم هم سال پیش فوت کرد.
با عشق تدی استالرد
 

 

کاریکاتور هفته

 
 

*********************************************************

 

تبلیغ شامپو

 

+++++++++++++++++++++++++++

طنز هفته

علت قبول نشدن در کنکور ؟!

اگر داوطلبی در کنکور قبول نشد هیچ تقصیری نداردچرا که سال فقط 365 روز است.

در حالی که:

1) سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط

برای استراحت است

به این ترتیب 313 روز باقی میماند.

2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی

است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق

برای یک فرد نرمال مشکل است.

بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند.

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است

که جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه

1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا" 15 روز میشود.

پس 126 در روز باقی میماند.

5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن

غذا لازم است که در کل 30 روز میشود.

پس 96 روز باقی میماند.

6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل

افکار به صورت تلفنی لازم است.

چرا که انسان موجودی اجتماعی است.

این خود 15 روز است.

پس 81 روز باقی میماند.

7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود

اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.

8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست

کم 30 روز در سال هستند.

پس 16 روز باقی میماند.

9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید.

پس 6 روز باقی میماند.

10) در سال حداقل 3 روز به بیماری

طی میشود و 3 روز دیگر باقی است.

11) سینما رفتن و سایر امور شخصی

هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.

12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست.

چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!

نتیجه ی اخلاقی: پس یک داوطلب نرمال نمیتواند

امیدی برای قبولی در دانشگاه داشته باشد

 

+++++++++++++++++++++++

قسمتی از مصاحبه جواد یساری با شبکه تلویزیونی مهاجر

- ...جناب آقای یساری شما ۲۸سال سکوت کردید و نخوندید. چرا؟
- واللا بعد از انقلاب که جنگ شد و ما کلی شهید دادیم. به احترام شهدا من نخوندم. و بسیار ناراحتم که این افتخار شهادت نصیب من نشد. بعد هم که مسئولان محترم وزارت ارشاد به من مجوز ندادن!

- با آقای صفار هرندی چه حرفی دارید؟
- ایشون همواره حامی هنرمندان بودن و امیدوارم از من هم حمایت کنن و اجازه بدن باز بخونم. من قبل از انقلاب هم که می‌خوندم هیچوقت شعر چرت و پرت نمی‌خوندم و اگه اجازه خوندن داشته‌باشم باز هم چرت و پرت نمی‌خونم. واقعا قبل از انقلاب مثل الان امنیت نبود و از کاباره که بیرون میومدم با سر و دست شکسته به خونه می‌رفتم اما الان به برکت نظام مقدس جمهوری اسلامی امنیت برقراره.

- آیا حرفی دارید که به آقای احمدی‌نژاد بگید؟
- انقلاب از خانی‌آباد و حسن‌آباد شروع شد و ما بودیم که انقلاب کردیم. من چهل ساله که در خیابان وحدت‌اسلامی مغازه دارم. دوستانم که همگی پاره تنم بودن شهید شدن و ما موندیم. حالا واقعا این انصافه که نتونم بخونم؟ من الان بسیار ناراحتم که خواننده‌هایی میان و اشعاری بسیار چرت و پرت می‌خونن.

- قطعا در نظام اسلامی گرفتن دست ضعیفان از مهمترین وظایف دولته و آقای احمدی‌نژاد هم که عدالت‌محور هستن حتما به یاری شما خواهند آمد.

- اتفاقا رفته‌بودم مشهد دیدم عجب رئیس‌جمهور مشتی و باحالی داریم. مثل یه آدم معمولی اومد با همه دست داد و با همون اتوبوسی که بقیه برمی‌گشتن تهران اونم برگشت تهران. آقای احمدی‌نژاد عزیز منم بچه جنوب شهرم. خواننده کوچه‌بازارم و افتخار می‌کنم به این موضوع...
 

=========================================

 نکته faces 015

 

شخصی از برناردشاو پرسید: برای ایجاد کار در دنیا بهترین راه چیست؟
او گفت: بهترین راه این است که زنان و مردان را از هم جدا کنند و هر دسته را در جزیره‌ای جای دهند. آنوقت خواهی دید که با چه سرعتی هر دسته شروع به کار خواهند کرد. کشتی‌ها خواهند ساخت که به وسیله آن هرچه زودتر به یکدیگر برسند!

===================

عکس هفته

وقتی که آسمان با پرنده هایش می خندد

****************************************