سیب هلو یاس

بسم الله الرحمن الرحیم

سیب هلو یاس

بسم الله الرحمن الرحیم

بخشی از مجله روزنه

Image hosted by allyoucanupload.com

Image hosted by allyoucanupload.com

Image hosted by allyoucanupload.com

 

اس ام اس و جوک

+++++++++++

چمن زیر پاتیم..یه وقت خر نشی بخوریمون ..

..............................................................
باعرض سلامى به بلندى بیل به محکمى کلنگ به گردى استامبلى به سرعت فرقون

 به تیزى شاقول به انعطاف پذیرى طناب به لبریزى دوغاب به سفیدى سیمان سفید

به صافى ماله به قشنگى کمچه به وسعت بشکه به معرفت عمله
..............................................
با سنگهایی که در سر راهت میگذارند هم میتوانی
چیز قشنگی برای خود بسازی
................................................

اس ام اسات شده مثل دارو.
یکی صبح یکی شب.
اما حال من خیلی بده.
هر لحظه به دارو احتیاج دارم هر لحظه
...............................................
برای لذت بردن از زندگی کافیه کمی احمق باشی
"شکسپیر"
...............................................
.
من این sms را تابحال براى هیچکسى نفرستادم
.
.
.
.

براى تو هم نمی فرستم
..................................................
من مثبت اندیشم بنابراین نقشه ی گنج در چنگ من است
............................................
هیچوقت شخصیت خودت رو برای کسی تشریح نکن.
چون کسی که تو رو دوست داشته باشه بهش نیازی نداره،
و کسی که ازت بدش بیاد باور نمی کنه
..............................................
وقتی دلم می گیرد آنقدر ابری می‌شوم که خورشید کسوف می کند
............................................ !
ما در زندگی مرتبا با درسهای تازه ای روبرو می شویم
و تا زمانی که درسی را یاد نگیریم مجبور به گذراندن دوباره آن هستیم

............................................

خاک پای دوست شدن در نزد ما یک آرزوست
گر دوست قابل بداند جان من تقدیم اوست
................................................
اگر شغلی داری که هیچ سختی در آن نیست
پس بدان که اصلاً شغل نداری
............................................
سعی نکنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم،
بکوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم
............................................
دلم بدجور هوای دستها ت رو کرده.
لحظه شماری می کنم برای اون لحظه که
حقت رو کف دستت بذار
.................................................

نماز زیبا ، بزرگترین هدیه انسان به آسمان است .
.................................................


تف
تف
تف

با تو کاری ندارم فقط میخواستم شیشه ی گوشیتو پاک کنم
.....................................................
انسان هنگامی که میل به اوج‌گرفتن را حس می‌کند،
هرگز راضی نمی‌شود لنگان‌لنگان راه برود.
"هلن کلر"
...............................................
انسان هم میتونه دایره باشه هم یه خط راست.
انتخاب با خودت است.
تا ابد دور خودت بچرخی یا تا بی نهایت ادامه بدی

...............................................

sooq.sooq.sooq

sooq.sooq.sooq.

موبایلتو بر عکس کن ..همه اش مال تو

............................................................

=[====[====[==  >--->- 0  ==[===[===[====

میدونی این چیه؟؟؟منم که از دوری تو رو ریل قطار دراز کشیدم

میخوام خودمو بکشم ..

.....................................................

میدونی اسکل یعنی چی؟؟؟

گوشیتو برگردون...اهان یعنی همین ..

....................................................

امروز سالگرد تولد جواد یساری هست ..به افتخار این روز تو هم مثل من اینو واسه

جوادترین دوستت بفرست ..فقط ظرفیت داشته باش به خودم نده ..

.......................................................

هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را ... هرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را
هیجان زده نشو! پشت یه کامیون نوشته بود!

.....................................................


 برداشتن قدم های بزرگ در زندگی...
.
.
.
پاره شدن شلوار را در پی دارد!
.................................................................

ازعشق تو به کوچه پس کوچه ها زدم، الان عشقو ولش کن من گم شدم! حالا باید چی کار کنم؟!
...................................................
 نفهم ... بی لیاقت ... احمق ... بی شعور ... به کسی میگن که قدر گلی مثل تو رو ندونه
.....................................................
می دونم تا SMS میاد دعا می کنی که من باشم، می خواستم بگم دعات مستجاب شد!

.....................................................
 یه قورباغه با یه اردک ازدواج می‌که، اگه گفتی بچه‌شون چی میشه؟
.
.
.
.
بچه‌دار نمی شن، واسه‌شون دعا کن، زندگیشون داره از هم می‌پاشه!

................................................

یه روز یه نفر کاغذی پیدا میکنه که روش یه شماره تلفن نوشته بود . زنگ میزنه به همون شماره و میگه:

 آقا من شماره تون رو پیدا کردم آدرس بدید بیارم خدمتتون!

................................................

یه نفر ۱۰ تومن میندازه تو صندوق صداقات، هنوز دوقدم رد نشده بوده،‌ یک ماشین میزنه بهش،

درب و داغونش میکنه. همون وقت یک بابای دیگه‌ای داشته یک پولی مینداخته تو همون صندوق،

 ‌یارو با حال زار پامیشه، ‌میگه: آقا پولتو اونتو ننداز، اون صندوقش خرابه

..................................................

 بر سر راهت دامی از عشق پهن کردم، ولی تو با سرعت از کنارش رد شدی و گفتی: میگ میگ!
..............................................................

 مسیج‌های نو و کهنه شما را خریداریم! (سازمان بازیافت مسیج‌ها)
........................................................
هه هه هه...
ببخشید، یه لحظه تو رو تو ذهنم تجسم کردم، نتونستم جلوی خنده مو بگیرم!
 

 

***************

داستان هفته

میخ در دیوار

یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.
روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد.
به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد.
روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر کرد و گفت:
دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود. پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند.
این هفته ، هفته دوستیابی ملی است، به دوستانتان نشان دهید چقدر برای آنها ارزش قائل هستید.
یک نسخه از این نوشته را برای هرکسی که او را بعنوان دوست می شناسید بفرستید، حتی اگر آنها را برای دوستی که خودش این متن را برای شما فرستاده است، بفرستید. اگر مجدداً این متن به خودتان بازگشت ، بمعنای آن است که شما در یک دایره ای از دوستان خوب قرار گرفته اید.
شما دوست من هستید و من به شما افتخار می کنم.

 

کاریکاتور هفته

حضور خانوم ها در ورزشگاه ها 

 
Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service

 

+++++++++++++++++++++++++++

طنز هفته


چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!!!
 

=========================================

عکس هفته

Image hosted by allyoucanupload.com

Image hosted by allyoucanupload.com

نمایشگاهی در چین

****************************************

بخش هایی از مجله روزنه

کاریکاتور هفته

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

طنز هفته

خاطرات یک دانشجوی دم بخت

دوشنبه اول مهر:امروز روز اولی است که من دانشجو شده ام. شماره ی کلاس را از روی برد پیدا کردم. توی کلاس هیچ کس نبود، فقط یک پسر نشسته بود. وقتی پرسیدم «کلاس ادبیات اینجاست؟» خندید و گفت:بله، اما تشکیل نمی شه(!)و دوباره در مقابل تعجبم گفت که یکی دو هفته ی اول که کلاس ها تشکیل نمی شود و خندید.


با اینکه از خندیدنش لجم گرفت، اما فکر کنم او از من خوشش آمده باشد؛ چون پرسید که ترم یکی هستید یا نه. گمانم می خواست سر صحبت را باز کند و بیاید خواستگاری؛ اما شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زیاد نخندد!

***

دو هفته بعد، سه شنبه:امروز دوباره به دانشگاه رفتم. همان پسر را دیدم از دور به من سلام کرد، من هم جوابش را ندادم. شاید دوباره می خواست از من خواستگاری کند. وارد کلاس که شدم استاد گفت:"دو هفته از کلاس ها گذشته، شما تا حالا کجا بودید؟" یکی از پسرهای کلاس گفت:«لابد ایشان خواب بودن.» من هم اخم کردم. اگر از من خواستگاری کند، هیچ وقت جوابش را نمی دهم چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زیاد طعنه نزند!

***

چهارشنبه:امروز صبح قبل از اینکه به دانشگاه بروم از اصغر آقا بقال سر کوچه کیک و ساندیس گرفتم او هم از من پرسید که دانشگاه چه طور است؟ اما من زیاد جوابش را ندادم. به نظرم می خواست از من خواستگاری کند، اما رویش نشد. اگر چه خواستگاری هم می کرد، من قبول نمی کردم؛ آخر شرط اول من برای ازدواج این است که تحصیلات شوهرم اندازه ی خودم باشد!

***

جمعه:امروز من خانه تنها بودم. تلفن چند بار زنگ زد. گوشی را که برداشتم، پسری گفت: خانم میشه مزاحمتون بشم؟ من هم که فهمیدم منظورش چیست اول از سن و درس و کارش پرسیدم و بعد گفتم که قصد ازدواج دارم، اما نمی دانم چی شد یخ کرد و گفت نه و تلفن را قطع کرد. گمانم باورش نمی شد که قصد ازدواج داشته باشم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم خجالتی نباشد!

***

سه هفته بعد شنبه:امروز سرم درد می کرد دانشگاه نرفتم. اصغر آقا بقال هم تمام مدت جلوی مغازه اش نشسته بود، گمانم منتظر من بود. از پنجره دیدمش. این دفعه که به مغازه اش بروم می گویم که قصد ازدواج ندارم تا جوان بیچاره از بلاتکلیفی دربیاید، چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم گیر نباشد!

***

سه شنبه:امروز دوباره همان پسره زنگ زد؛ گفت که حالا نباید به فکر ازدواج باشم. گفت که می خواهد با من دوست شود. من هم گفتم تا وقتی که او نخواهد ازدواج کند دیگر جواب تلفنش را نمی دهم، بعد هم گوشی را گذاشتم. فکر کنم داشت امتحانم می‌کرد، ولی شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم به من اعتماد داشته باشد!

***

چهارشنبه:امروز یکی از پسرهای سال بالایی که دیرش شده بود به من تنه زد؛ بعد هم عذرخواهی کرد، من هم بخشیدمش. به نظرم می‌خواست از من خواستگاری کند، چون فهمید من چه همسر مهربان و با گذشتی برایش می‌شوم؛ اما من قبول نمی‌کنم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم حواسش جمع باشد و به کسی تنه نزند!

***

جمعه: امروز تمام مدت خوابیده بودم؛ حتی به تلفن هم جواب ندادم، آخر باید سرحرفم بایستم. گفته بودم که تا قصد ازدواج نداشته باشد جوای تلفنش را نمی دهم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم مسئولیت پذیر باشد!

***

دوشنبه:امروز از اصغرآقا بقال 2 تا کیک و ساندیس گرفتم. وقتی گفتم دو تا، بلند پرسید چند تا؟ من هم گفتم دو تا. اخم هایش که تو هم رفت فهمید که غیرتی است. حالا مطمئنم که او نمی تواند شوهر من باشد. چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم غیرتی نباشد، چون این کارها قدیمی شده!

***

پنچ شنبه: امروز دوباره همان پسره تلفن زد و گفت قصد ازدواج ندارد، من هم تلفن را قطع کردم. با او هم ازدواج نمی کنم؛ چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم هی مرا امتحان نکند!

***

دوشنبه: امروز روز بدی بود. همان پسر سال بالایی شیرینی ازدواجش را پخش کرد. خیلی ناراحت شدم گریه هم کردم ولی حتی اگر به پایم هم بیفتد دیگر با او ازدواج نمی کنم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم وفادار باشد!

***

شنبه: امروز یک پسر بچه توی مغازه ی اصغرآقا بقال بود. اول خیال کردم خواهرزاده اش است، اما بچه هه هی بابا بابا می گفت. دوزاریم افتاد که اصغرآقا زن و بچه دارد. خوب شد با او ازدواج نکردم. آخر شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زن دیگری نداشته باشد!

***

یکشنبه: امروز همان پسری که روز اول دیدمش اومد طرفم. می دانستم که دیر یا زود از من خواستگاری می کند. کمی که من و من کرد، خواست که از طرف او از دوستم "ساناز" خواستگاری کنم و اجازه بگیرم که کمی با او حرف بزند. من هم قبول نکردم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم چشم پاک باشد!

***

ترم آخر : امروز هیچ کس از من خواستگاری نکرد. من می دانم می ترشم و آخر سر هم مجبور می شم زن اکبرآقا مکانیک بشوم...

 نکته

 بشکه نفت

بشکه نفتی داخل انبار بود / سالن انبار تنگ و تار بود
عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت / برق سالن اتصالی کرد و رفت
عده‌ای هم جمع بودند از قضا / صف کشیده تا کنار پله‌ها
یک به یک می‌آمدند و با ادب / لمس می‌کردند و می‌رفتند عقب
لمس می‌کردند مردان و زنان / هر کسی چیزی گمان می‌برد از آن
این یکی استادکار ذوالفنون / گفت چیزی نیست این غیر از ستون
آن یکی مرد سیاسی با دو دست / لمس کرد و گفت حتما قدرت است
کودکی هم روی آن دستی کشید / گفت اسنک بود با طعم شوید!
کهنه رندی هم رسید و دست زد / گفت ایران هزار و چارصد
عاشقی هم گفت این دعوا خطاست / بی خیال بشکه معشوقم کجاست
عاقلی هم میگذشت از آن کنار / گفت مارک و لیره و پوند و دلار
دختری هم ناگهان جیغی کشید / گفت مردی بود با اسب سپید
عده‌ای ناگاه از راه آمدند / شمعی آوردند تا روشن کنند
شمع را با فندکی افروختند / بشکه در دم منفجر شد سوختند
بشنو اما حاصل این گفتگو / ما درون بشکه نفتیم ای عمو
می‌رسد هر کشوری از هرکجا / پای خود را می‌کند در کفش ما
حرف آخر یک کلام است و همین / کاشکی بی نفت بود این سرزمین

*********************************************************************************

 

**************************

 نکته

 بشکه نفت

بشکه نفتی داخل انبار بود / سالن انبار تنگ و تار بود
عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت / برق سالن اتصالی کرد و رفت
عده‌ای هم جمع بودند از قضا / صف کشیده تا کنار پله‌ها
یک به یک می‌آمدند و با ادب / لمس می‌کردند و می‌رفتند عقب
لمس می‌کردند مردان و زنان / هر کسی چیزی گمان می‌برد از آن
این یکی استادکار ذوالفنون / گفت چیزی نیست این غیر از ستون
آن یکی مرد سیاسی با دو دست / لمس کرد و گفت حتما قدرت است
کودکی هم روی آن دستی کشید / گفت اسنک بود با طعم شوید!
کهنه رندی هم رسید و دست زد / گفت ایران هزار و چارصد
عاشقی هم گفت این دعوا خطاست / بی خیال بشکه معشوقم کجاست
عاقلی هم میگذشت از آن کنار / گفت مارک و لیره و پوند و دلار
دختری هم ناگهان جیغی کشید / گفت مردی بود با اسب سپید
عده‌ای ناگاه از راه آمدند / شمعی آوردند تا روشن کنند
شمع را با فندکی افروختند / بشکه در دم منفجر شد سوختند
بشنو اما حاصل این گفتگو / ما درون بشکه نفتیم ای عمو
می‌رسد هر کشوری از هرکجا / پای خود را می‌کند در کفش ما
حرف آخر یک کلام است و همین / کاشکی بی نفت بود این سرزمین

*********************************************************************************

 

**************************

 نکته

 بشکه نفت

بشکه نفتی داخل انبار بود / سالن انبار تنگ و تار بود
عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت / برق سالن اتصالی کرد و رفت
عده‌ای هم جمع بودند از قضا / صف کشیده تا کنار پله‌ها
یک به یک می‌آمدند و با ادب / لمس می‌کردند و می‌رفتند عقب
لمس می‌کردند مردان و زنان / هر کسی چیزی گمان می‌برد از آن
این یکی استادکار ذوالفنون / گفت چیزی نیست این غیر از ستون
آن یکی مرد سیاسی با دو دست / لمس کرد و گفت حتما قدرت است
کودکی هم روی آن دستی کشید / گفت اسنک بود با طعم شوید!
کهنه رندی هم رسید و دست زد / گفت ایران هزار و چارصد
عاشقی هم گفت این دعوا خطاست / بی خیال بشکه معشوقم کجاست
عاقلی هم میگذشت از آن کنار / گفت مارک و لیره و پوند و دلار
دختری هم ناگهان جیغی کشید / گفت مردی بود با اسب سپید
عده‌ای ناگاه از راه آمدند / شمعی آوردند تا روشن کنند
شمع را با فندکی افروختند / بشکه در دم منفجر شد سوختند
بشنو اما حاصل این گفتگو / ما درون بشکه نفتیم ای عمو
می‌رسد هر کشوری از هرکجا / پای خود را می‌کند در کفش ما
حرف آخر یک کلام است و همین / کاشکی بی نفت بود این سرزمین

********************************************************************************

عکس هفته

Image hosted by allyoucanupload.com

عجب

کاریکاتور هفته

حضور خانوم ها در ورزشگاه ها 

 
Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service*